ترانه زندگی  منترانه زندگی من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مامان نی نی آیندهمامان نی نی آینده، تا این لحظه: 28 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

ترانه ی زندگی من

جدایی تقصیر کی بود...

                         پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم . ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود . اما............. اماچند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم . می دونستیم بچه دار نمی شیم . ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست . اولاش نمی خواستیم بدونیم . با خودمون می گفتیم . عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه . بچه می خوایم چی کار؟ . در واقع خودمونو گول می زدیم . هم من ...
3 تير 1393

زنگ تفریح2

بـچـه بـودم از ايـن جـوجـه زردا خـريـدم، فـرداش ديـدم تـخـم نـمی ذاره !!! دلـم واسـش سوخـت يـه تـخـم مـرغ كـردم تـو بـاســنـــــش، مُـــــرد !!! ( از هـمـون بـچـگـی مـهـربـون بـودم و دسـتـم تـو کـار خـیـر بـود ) بـه هـمـه هـم مـی گـفـتـم: بيچاره سـرِ زا رفـت !!!^_^ خـدا بـیـامرزش اسـمـش رو جـِسـی گـذاشـتـه بـودم ^_^ *****     سوار تاکسی شدم، یه خانومه با بچهاش بود با یه درویشه . بچه هه خییییییلی تابلو زل زده بود به درویشه، مامانش دید داره ضایع میشه ، به بچش گفت : به عمو سلام کردی !؟ بچه هه گفت :عمو نیس که..... ببعیه .... ***** ﯾﻪ ﺳﻮﺍ...
20 تير 1392

اشتباه

17 ساله بودم که به یکی از خواستگارانم   که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم.   اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود   هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد   ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم   چند ماه اول عقدمان به خوبی گذشت تا اینکه رفتارواخلاق رضا تغییر کرد ومتفاوت   کمتر به من سر می زد وهر بار که به خونشون   می رفتم به هر بهانه ای منو تنها میگذاشت و   از خونه بیرون می رفت...   دیگه اون عشق و علاقه رو تو وجودش نمی دیدم   هر بارم ازش می پرسیدم مفهوم کارهاش چیه ؟   از جوا...
22 خرداد 1392

زنگ تفریح

آیا میدانستید انسانهایی که بیشتر عمر میکنند دیرتر میمیرند ؟!! نه خدایی می دونستید؟؟ بچه که بودم،زنگ زدم 118 فوت کردم! بعد خانومه گفت:تلفن شما کنترل میشه بیب،بیب بیب بیب ... داشتم سکته میزدم سریع قطع کردم سیم تلفنم کشیدم رفتم بیرون درم قفل کردم فقط کم مونده بود از کشور خارج بشم به یارو میگن دوست داری تو تاكسى كى كنارت بشینه؟ میگه: یه دخترخوشگل با نامزدش! میگن : چرا ؟ میگه: اونا میچسبن به هم ، جاى من زیاد میشه ! یادش بخیر یه زمانی مامور آبخوری بودن اُبهتی داشت واسه خودش ! هِــی روزگار … ! ...
22 خرداد 1392
1